حبیبالله سیاری متولد سال 1334، پس از پایان تحصیلات دبیرستان، در ارتش استخدام شد و پس از طی دوره مقدماتی در رسته تکاوری در دانشکده افسری نیروی زمینی، مشغول به تحصیل و پس از پایان تحصیلات، در نیروی دریایی ارتش مشغول خدمت شد. دورههای کلاه سبزی، دافوس و علوم استراتژیک را در دانشگاه عالی دفاع ملی گذراند، دارای درجه نظامی دریاداری، مدرک تحصیلی دکترا و عضو هیاتعلمی دانشگاه دفاع ملی است.
از آموزش تفنگداران تا فرماندهی نیروی دریایی
فرماندهی آموزش تفنگداران دریایی منجیل، فرماندهی تیپ یکم تفنگداران دریایی بندرعباس، جانشین فرمانده منطقه یکم دریایی، فرمانده آموزش تخصصهای دریایی رشت و منطقه چهارم دریایی نداجا از مسوولیتهای او بوده است. امیر سیاری پس از آن به ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران منتقل شد و به عنوان جانشین معاون هماهنگکننده، مشاور نظامی و معاون امور اجرایی و پشتیبانی خدمات رزمی ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران به ایفای نقش پرداخت. او در سال ۱۳۸۴ به عنوان جانشین فرمانده نیروی دریایی به نداجا (نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی) بازگشت.
از مرداد ماه سال 1386 با حکم مقام معظمرهبری به سمت فرماندهی نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شده است. او هفتمین فرمانده نیروی دریایی ارتش است که پس از پیروزی انقلاب این مسوولیت را برعهده دارد. در دوران فرماندهی او، نیروی دریایی به موفقیتها و دستاوردهایی چون ساخت ناوشکن جماران 1 و 2، ساخت انواع شناورهای سطحی و زیرسطحی، حضور و پیشروی در آبهای آزاد، تامین امنیت کامل ناوگان حملونقل دریایی و مقابله با دزدان دریایی دست یافته است.
شهادت تفنگ
این فرمانده ارتش در خصوص دوران دفاع مقدس می گوید: "شاهکاری که نیروی دریایی در هشتسال دفاع مقدس انجام داد در تاریخ جنگهای هیچ کجای دنیا سابقه ندارد، اینکه 67 روز از جنگ گذشته باشد و شما نیروی دریایی دشمن را کاملا شکست داده باشید، شوخی نیست. نیروی دریایی دشمن روز شصتوهفتم جنگ شکست خورد و همین نشان میدهد ما آمادگی داشتیم هرچند پس از انقلاب، آسیبهایی به بدنه ارتش وارد شده بود."
"روزهای آغاز جنگ، دشمن بعثی یورش بی امانش را به خرمشهر آغاز کرده بود. شهر در شرف سقوط بود. ما به عنوان تکاوران نیروی دریایی که در منطقه حضور داشتیم، تمام همت و تلاشمان را مصروف به دفاع از شهر و نجات آن کرده بودیم. در میدان فرمانداری شهر مستقر شده بودیم و خط مقدم نبرد ما با دشمن خیابان 45 متری بود. موقعیت محل و منطقه بسیار حساس بود،چون با فتح خیابان 45 متری و تسخیر میدان فرمانداری، شهر کاملا در دست دشمن قرار می گرفت. شهید بزرگوار اسماعیل شعبانی به عنوان تنها تیربارچی یکان ما بود. علاقه زیادی به تیربار داشت و همیشه به ما می گفت: تا وقتی زنده هستم، تیربارم کار می کند و شما صدای آن را می شنوید. اگر روزی صدای آن قطع شد، بدانید که من و تیربارم با هم شهید شده ایم. من و تیربارم هرگز از هم جدا نخواهیم شد. بچه ها از این صحبتهای شعبانی تعجب می کردند و گاهی از خود می پرسیدند که مگر می شود تفنگ هم شهید شود و یا با صاحب خود با هم به شهادت برسند. چند روزی گذشت، یک شب که فشار تهاجم دشمن زیاد بود، دیدیم که شهید شعبانی تیربارش را به همراه مقدار زیادی مهمات بر دوش گرفته و به طرف جایگاه استقرار برای تیراندازی به دشمن می رود. بعد از دقایقی کوتاه صدای تیربار شعبانی را بار دیگر شنیدیم.
ساعت حدود 3 بامداد بود که صدای تیربار شعبانی قطع شد. نگران شدم. از جایم برخاستم و به طرف محل استقرار او به راه افتادم. وقتی به او رسیدم با صحنه عجیبی رو به رو شدم. شعبانی بر اثر اصابت آتشبار دشمن به شهادت رسیده بود. همچنین بر اثر اصابت ترکش و گلوله بر تیربار شعبانی ، تیربار قطعه قطعه شده بود و به بدنش فرورفته بود ، به طوری که گویی جزیی از بدن او شده بود. اینجا بود که به یاد صحبت او افتادم که مدام می گفت: "من و تیربارم از هم جدا نمی شویم و اگر روزی صدای آن را نشنیدید ، بدانید که ما هر دو با هم به شهادت رسیده ایم."
بدون تیربار هیچ کجا نمی آیم!
در یک عملیات اسکورت کاروان، کشتی تحت اسکورت، موشک خورده بود و تعدادی از خدمه آن شهید و بقیه خود را به دریا انداخته بودند. من به همراه خلبان معتمدیکیا، جهت بازرسی منطقه و نجات بازماندگان حادثه به بالای سر کشتی آسیب دیده رفتیم. ظاهرا هیچکسی در کشتی حضور نداشت، تنها شهید بزرگوار ناواستوار براتی پشت تیربار دوشکا در بالای پل فرماندهی ایستاده بود.
نردبان نجات را به طرف او انداختیم و از طریق بیسیم با او ارتباط برقرار کرده و خواستیم که بالا بیاید. او درجواب ما گفت: که نمیآید. وقتی علت را جویا شدیم، گفت: "اول تیربار مرا بالا ببرید، بعدا من هم میآیم. والا هرگز نخواهم آمد." در این میان بود که وضعیت منطقه حالت قرمز شد و ما مجبور شدیم از آنجا دور شویم. وقتی وضعیت دوباره عادی شد به سراغ شهید براتی رفتیم و از او خواستیم که بالا بیاید. او باز هم حرف قبلی خود را تکرار کرد و گفت: "تا تیربار مرا نبرید من هم نخواهم آمد. چه معنی دارد من تیربارم را جا بگذارم و با شما بیایم بوشهر؛ به من نمیگویند خودش آمده؟! تیربارش را جا گذاشته؟! من که میدانم که زود شهید میشوم، پس بگذار با تفنگم با هم باشیم. این اسلحه ناموس من است و من نمیتوانم آن را تنها بگذارم و بروم."
دراین گیرودار و گفتوشنود بودیم که دوباره وضعیت منطقه قرمز شد و ما مجبور شدیم مجددا منطقه را ترک کنیم. اما وقتی برای بارسوم به سراغ براتی رفتیم او دوباره سرجای خود ایستاده بود و حرف قبلی خود را تکرار میکرد. ما هم در نهایت مجبور شدیم با وجود وضعیت فوقالعاده منطقه، اول تیربار او را به بالا بیاوریم و سپس خودش را به داخل بالگرد هدایت کردیم.
آن روز گذشت؛ اما گویی او بانگ رحیل و عروج خود را از عالم بالا شنیده بود و برای شهادت لحظهشماری میکرد؛ چون درست 15 روز بعد در یک عملیات دیگر اسکورت کاروان وقتی ناواستوار براتی بر روی یک یدککش حضور داشت با اصابت موشک دشمن بر یدککش، خود و دوستانش به شهادت رسیدند و هیچ اثری از آنها بهدست نیامد. درست است پیکر مطهرشان پیدا نشد اما اسمشان برجریده هشت سال دفاع مقدس این مرز و بوم برای همیشه تاریخ جاوید و ماندگار شد.
* سایت ساجد